کد مطلب:163162 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:238

اضطرار یا انتظار
در مورد اول اگر ما انسان و امكانات حسی، تجربی - علمی، عقلی و قلبی و غریزی او را در رابطه با خود این نیروها و در رابطه با اشیاء و افراد و با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهای محتمل انسان با عوالم دیگر، بررسی كردیم و به ناتوانی و نارسایی این نیروها و امكانات برای این انسان بیشتر از هفتاد سال و بزرگ تر از دام و... رسیدیم، ناچار ضرورت وحی و دین مطرح می شود و در این فرض ضرورت، دیگر تحلیل های فرویدی و یونگی و اریك فرومی و یا تحلیل های طبقاتی و تاریخی جایگاهی نخواهد داشت.

چون این ها آن جایی مطرح می شوند كه دین ریشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه باید جواب داد چرا امری غیر ضروری این گونه در زندگی انسان تاریخی و معاصر تأثیر گذار و یا مطرح بوده است؟

با این احتمال و اضطرار به وحی و مذهب، دیگر مذهب، امر معقول و یا یك راه از میان تمامی راه ها نیست كه مذهب تنها راه است و حداقل این چنین مذهبی، تمامی روابط انسان با خود، با اشیاء، با افراد دیگر است و برای این انسان كه تجربه و علم نمی تواند جوابگوی روابط این آب و این نان و این خوابیدن با دنیاهای محتمل و یا روابط احتمالی پیچیده باشد، حداقل مذهب در حوزه ی


حیرت ها و یا احكام و شرایع [1] نیست كه تمامی زندگی زندگی عادی اوست كه خیال می كردیم و می كنیم علم و تجربه و یا عقل و فلسفه و یا قلب و عرفان و یا غریزه ی فردی و جمعی و یا اندیشه ی فردی و جمعی، كفاف آن را داشته و جوابگو بوده است.

اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحی به احتیاج به خدا و معاد و وحی روی بیاوریم و با این افتقار و اضطرار آغاز كنیم دیگر به انتظار از دین نمی پردازیم.چون آن جا كه دین با رسول آغاز می شود و رسول به دگرگون كردن تلقی انسان از خویش، اضطرار به مذهب و احتیاج به مذهب را در جان انسان می نشاند، حتی اگر او در گوش خود انگشت هایش را بچپاند، آن جا كه دین با رسول آغاز می شود، دیگر از انسان نمی پرسند كه چه انتظاری از دین داری كه می گویند تو محتاجی، تو مفتقری، تو مضطری، كه؛ «انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید». [2] .

و در این جاست كه امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می خواهد: «اغننی بتدبیرك عن تدبیری و باختیارك عن اختیاری و اوقفنی علی مراكز اضطراری».تدبیر و اختیار انسان آن جا به تفویض و تسلیم و اطاعت می رسد كه آدمی ریشه های اضطرار و مراكز ضرورت و بیچارگی خود را می شناسد و مجبور می شود برای برنامه ریزی برای این انسان مقدر، مستمر و مرتبط، به وحی روی بیاورد.

آن چه بابك بامدادان در مورد اندیشه ی عقلی می گوید و آن را حتی در نزد روشنفكرانی همچون ناصر خسرو، و آخوندزاده و جلال آل احمد، مبتلا به روزمره گی و دین خویی می شناسد، كه از عقل به تسلیم و


اطاعت از امام می رسد و ناصر خسرو روشنفكر فاتحه ی اندیشیدن را می خواند و آخوندزاده ی ملحد، پروتستان اسلامی را ارائه می دهد و جلال آل احمد صاحب ولایت اسراییل به اهرم مذهب می اندیشد، آن چه یورش بر دین و طرد اندیشه ی دینی نامیده می شود، همه از این تفكر برخاسته كه آدمی با تجربه و علم و اندیشه ی خود به اندازه ی مشكلاتش هست و اضطراری ندارد، كه آن یونان بود و این هم غرب معاصر است كه تمامی مسائلش را حل كرده و با توجه به مردم و مصلحت عمومی و قانون و قراردادهای اجتماعی و حكومت های لیبرال و دمكرات توانسته به ثروت و قدرت و صنعت برسد و دنیای بالاتر از مدرن را طرح بریزد و دهكده ی جهانی و نظم نوینی را دنبال كند.

و راستی كه اگر آدمی برای همین هفتاد سال و برای رفاه و امن و رهایی از جبرها بكوشد، و حتی بالاتر برای عدل و آزادی و عرفان بكوشد، نه تنها مذهب كه حتی عقل و خود آگاهی و آزادی انسانی برای او زیادی است و فقط تجربه و تفكر و علم برای او كافی است كه كند و با غریزه این گونه سرپاست.


[1] نامه ي فرهنگ؛ سال اول، شماره 3، ص 7.

[2] فاطر، 15.